سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بارالها! دوستی ات را محبوب ترین چیزها برایم قرار ده، ترس از خودت را ترس آورترین چیزها نزدم قرار ده وبا شوق به دیدارت، نیازهای دنیایی را از من بِبُر . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
کل بازدیدها:----67250---
بازدید امروز: ----4-----
جستجو:
کلاس فیلمنامه نویسی - چهاردیواری
  • درباره من
  • موضوعات وبلاگ
  • لینک دوستان خاص
    دست یاری
    تصویر
  • لینک دوستان من
  • لوکوی دوستان من

  • اوقات شرعی
  • اشتراک در وبلاگ
     
  • مطالب بایگانی شده
  • آوای آشنا
  • کلاس فیلمنامه نویسی
    نویسنده: سونیا-سوندوسی سه شنبه 85/5/24 ساعت 2:1 عصر

    نمیدونم چطور شروع کنم ..........

    اینهمه صبوری کردم برای اینکه از اعتکاف بنویسم .

    راستش متنی که با این نام قصد نوشتنش رو داشتم هنوز ایده آلم نشده بود . هنوز توی ذهنم هلاجییییی نکرده بودمش . آنچنانکه باید و شاید .

    ولی امروز .......

    امروز پام باز شد به کلاس فیلمنامه نویسی . چندوقتی بود که تبلیغ کلاسهاش رو میدیدم . توی پانل اصلی باشگاه . ولی یکی دوبار سراغش رو گرفته بودم و نشده بود .....

    ولی امروز .....

    امروز . با کمی تاخیر رسیدم . همون اول فهمیدم که همه دوستان از نژاد فیلنامه خون و فیلم ببین هستن . که من ذاتا با این وادی ها غریبه ی غریبه بودم . خب آخه هیچ وقت حوصله نشستن و دیدن همه ی فیلم رو ندارم .هرچند که بنظرم جذاب باشه . که البته امروز فهمیدم نکته در این بوده و هست که این دوستان مشتاق از دید دیگری به تماشا مینشینن . برای اونها نشستن پای فیلم مثل نشستن در کلاس کنترل دیجیتال  برای منه . 

    با خودم گفتم خب سونیا جان تو اومدی اصل ماجرا رو که نوشتنه یاد بگیری ....

    خلاصه اینکه استاد تدریسشون رو فرمودن و یکی از دوستان هم بخشی از کتاب مقدس . ( کتاب سفر پیدایش )بخشی از تورات رو خلاصه برامون نقل فرمودن و قرار شد ما زیر ساختهایی از کتاب رو نام ببریم .........لابلای بحث روی زیرساختها . گاهی استاد نسبت به نظرهایی که میدادم به شدت جبهه میگرفت . تازه بیا و درستش کن ... باید با لحنی آرام و با ترفندی اثبات میکردم که استاد گرامی به جان شما من قصدم تندی به شما نبود .....خب این هم نظر من بود دیگه !!!

    از این هم بگذریم .

    بعد از آنتراکت .

    داستان مزاحم از مجموعه ی هزارتوی بورخس خوانده شد تا روش بحث کنیم .

    نمیدونم چقدر این داستان رو خوندین . باهاش آشنایین ...

    ولی من که آدم کور و کچلی در این شهر بودم .یه جورایی به گروه خونیم نمیخورد . تا نشسته بودم و به اصل نوشته گوش میدادم هزار و یک تحلیل از ذهنم عبور میفرمود . و به خودم بارها و بارها گفتم بچه واقعا ارزش اینجوری آموختن رو داره؟ هنوز نمیدونم ادامه بدم یا نه ....

    آره این بود کلاس فیلمنامه نویسی .


    نظرات دیگران ( )