روزگاری نه چندان دور . ( روزگاری قبل تر از ایامی که دلهامون به امید سلامتی مادر عزیزترین دوست و یارمون می تپید) دلم که می گرفت . وضو می ساختم و رو به سوی کعبه اول خوب با خدای مهربانیها خلوت میکردم . بعد با تفعلی به کتاب آسمانی مسلمین . پیروان رسول الله . آنچه باید دریافت میکردم را دریافت میکردم . و همین بود که آرامش رو بر وجود سراسر نا آرام من بر می گردوند .............. ولی
ولی این روزها ...
ولی ماها ی اخیر روزهایی رو هم تونستم تجربه کنم ...لحظه هایی بر من گذشت که .... ( از تلخیهاش که بگذریم) همونجا که نشسته بودم . منتظر لحظه اذان هم نمیموندم . برای اینکه بیش از این دیگران هم متوجه حال آشفته ی من نشن از پشت میز کار هم بلند نمیشدم . همونجا نیتی میکردم . تمام حرفهام رو با خدای ارحم راحمین میزدم و بعد با بسم الله قرآن رو راهنمای خودم فرض میگرفتم . و باز این آیات الهی بود که می تونست آرامش رو به من هدیه کنه ..... به خدا سخت بود . سخت ....ولی .
ولی امروز که مینویسم ...
از صمیم قلب خوشحالم و دلشاد . و با آرامشی وصف ناپذیر مینویسم . آخه الآن که دوباره مینویسم . دوست عزیزتر از جانم چند روزی هست که عطر خوش خبر شفا یافتن مادرش رو بین همگی ما پخش کرده .
می دونی هنوز هم شاید زود باشه بتونم بنویسم آنچه بر دل من و بقیه دوستان میگذره ...
فقط هزاران هزار مرتبه شکر خدایی رو که فریاد رس بی پناهان بوده و هست .
بیایید همگی با هم دست به دعا بشیم برای شفای تمامی بیمارانی که امیدی جز خدای ارحم راحمین ندارن . بیایید همگی دست به دعا برداریم و طلب صبر کنیم برای همراهان و نزدیکان این بیماران . یادمون نره دعای خیر برای همه دلهای نگران رو .............. التماس دعا .