دلم این روزها آنچنان آشفته بازاریست که قابل وصف نیست . سرم این روزها آنچنان پر از افکار گوناگون از نژادهای متفاوت هست که ...
نمی دونم . نمی دونم کدومشون رو چطور ...
آشفته بازاریست . ناگفتنی .
از خیلی ها متفنرم . از خیلی ها حالم به هم می خوره . خیلی ها برام بود و نبودشون برام دیگه فرقی نمی کنه . خیلی ها بهم لطف دارن و مدیون خیلی های دیگه هستم .
دنیای عجیب غریب و آشفته بازاریست .نمیدونم چرا ولی این دنیا همیشه برای من یا راکد بود یا شتابش با شتاب نور برابرای میکرده . منم که هیچ موقع عادت به نشستن نداشتم یه جورایی مجبور بودم به حرکت با همون شتاب حتی اگه از توانم خارج بوده .
دنیای عجیب غریب و نامردیست . در زد و اومد توی دفتر . ( راستش زیاد رو به دیگران نمیدم . نه به خاطر اینکه خوشم نمیاد که سنگ صبور دوستام باشم . نه .....راستش به این خاطر که میترسم منم قاتی ماجراهاشون کنن . از این تجربه ها داشتم و زخم خوردشم هستم . ) اومد تو دم به گریه بود . ( کلا آدم ساکت و بی زبونیه ) بی مقدمه شروع کرد . که دیگه نمیخوام برم دانشگاه پرسیدم : چراااااا؟
درد و دلهاش رو کرد . دیگه دل برام نمونده ... به خدا نمیدونم چی بگم . چی بنویسم . تا یه کم . یه کم این دلسوراخ سوراخ و بی درمون من کمی علاج پیدا کنه .
چند وقتیه . دوباره نمک ریخته روی زخمهای کهنه ی من . زخمهای فراموش شده ی دل من .
دوباره یکی چنگک برداشته و جای زخمهای قدیمی دل مرده ی منو شخم زده اونم عمیق ......
همه ی اینها داره وقتی اتفاق میوفته که من باید مثلا در آرامش روحی و دور از مسائلی که ذهنم رو مشغول کنه به کار و بار و زندگیم برسم .
این وسط ملت یادشون میوفته میخوان برن خوش گذرونی و کار و زندگی معمولیشونم میریزن روی کله ی سونیای بی زبون .
فقط
به امید دستهای یاریگر مهدی فاطمه . گل نرگس .