سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و در گفتار دیگرى که از این مقوله است فرمود : ] از مردمان کسى است که کار زشت را ناپسند مى‏شمارد و به دست و زبان و دل خود آن را خوش نمى‏دارد ، چنین کسى خصلتهاى نیک را به کمال رسانیده ، و از آنان کسى است که به زبان و دل خود انکار کند و دست به کار نبرد ، چنین کسى دو خصلت از خصلتهاى نیک را گرفته و خصلتى را تباه ساخته ، و از آنان کسى است که منکر را به دل زشت مى‏دارد و به دست و زبان خود بر آن انکار نیارد ، چنین کس دو خصلت را که شریف‏تر است ضایع ساخته و به یک خصلت پرداخته ، و از آنان کسى است که منکر را باز ندارد به دست و دل و زبان ، چنین کس مرده‏اى است میان زندگان ، و همه کارهاى نیک و جهاد در راه خدا برابر امر به معروف و نهى از منکر ، چون دمیدنى است به دریاى پر موج پهناور . و همانا امر به معروف و نهى از منکر نه اجلى را نزدیک کنند و نه از مقدار روزى بکاهند و فاضلتر از همه اینها سخن عدالت است که پیش روى حاکمى ستمکار گویند . [نهج البلاغه]
کل بازدیدها:----68499---
بازدید امروز: ----1-----
جستجو:
یادش بخیر ......... حالا دیگه 9 ماه شده . - چهاردیواری
  • درباره من
  • موضوعات وبلاگ
  • لینک دوستان خاص
    دست یاری
    تصویر
  • لینک دوستان من
  • لوکوی دوستان من

  • اوقات شرعی
  • اشتراک در وبلاگ
     
  • مطالب بایگانی شده
  • آوای آشنا
  • یادش بخیر ......... حالا دیگه 9 ماه شده .
    نویسنده: سونیا-سوندوسی دوشنبه 85/4/5 ساعت 5:44 صبح

       دیگه داره به 9 ماه میرسه .....

    بیکار شدنم رو میگم . خودم کردم و از کرده خودم چندان هم پشیمون نیستم .

    اومدم بیرون چون سخت تر و بیشتر از اونی شده بود که بتونم تحمل کنم .

    ........ آره آره از همون روز اول گفتن که بیش از 12 ساعت در روز کار هست . ولی هیچ وقت نگفته بودن که رسیده و نرسیده باید اینجوری روزی 18 ساعت کار به دوش بکشی . اونهم بعدها بفهمی کسی که جایگزینش شدی رفیقت بوده که سر همین بیگاریها که ازش کشیدن . گذاشته و رفته .........

    فقط مدام از کسی که رفته بود بد میگفتن . همین . اینکه کارشون لنگ شده . و من بعد از اینکه اومد دستم که با هرکدوم از بروبچ شرکت چطوری تاااا کنم راحت تر بودم . اضطراب بهم ریخته شدن امور رو نداشتم . ولی .....

    اول بهم پیشنهاد کردن بشینم روی صندلی معاونت !!!!! من تازه وارد بودم و اونهایی که من میدیدم . کسانی نبودن که به همین راحتی بتونم بهشون مسلط باشم . من هنوز رگ خوابشون . زیرو زبر کارهایی که هرکدومشون بر عهده داشتن رو مسلط نشده بودم . گفتم . گفتم که من همینجا و با همین عنوان میتونم کاری که شما ازم میخوایین رو انجام بدین ....... ولی اونها کسی رو میخواستن که حق امضاء هم بتونن بهش بدن . پس یکی از مدیران ارشد یکی از ادارات رو آوردن ...........

    فقط حدث بزن چی شد . بروبچ باهاش چه کردن .

    خانم مدیری که توی اداراتی که سابقه کاری توشون داشت بسیار موفق عمل کرده بود و از مدیران مقتدر به حساب میومد ....... دو هفته ای کله پا شد . کله پا . و من فقط شاهد بودم . دلم براش میسوخت . ولی با برخوردی هم که با من کرده بود . خب ..... اصلا دست و دلم نمیومد که به بروبچ شرکت خیانت کنم و دستشون رو رووو . ولی خب . نامرد هم نبودم . شریکشون هم نمیشدم . وقتی پیشنهاد همدستی کردن . گفتم : من فقط شاهد و ساکت باقی میمونم .... همین .

    دو هفته بیشتر نشد که یه روز خیلی محترمانه تشریف آوردن و تمام وسایل شخصیشون رو از دفتر کاریشون بردن . خدا حافظ رو هم بیامرزه ..........

     


    نظرات دیگران ( )