سفارش تبلیغ
صبا ویژن
با کسى که روزى روى بدو آورده شریک شوید که او توانگرى را سزاوارتر است و روى آوردن بخت بر وى شایسته‏تر . [نهج البلاغه]
کل بازدیدها:----68663---
بازدید امروز: ----17-----
جستجو:
گرم و صمیمی ... - چهاردیواری
  • درباره من
  • موضوعات وبلاگ
  • لینک دوستان خاص
    دست یاری
    تصویر
  • لینک دوستان من
  • لوکوی دوستان من

  • اوقات شرعی
  • اشتراک در وبلاگ
     
  • مطالب بایگانی شده
  • آوای آشنا
  • گرم و صمیمی ...
    نویسنده: سونیا-سوندوسی جمعه 86/4/15 ساعت 8:43 صبح

     غروب روز عید :

          خدایا خیلی راه رفتم . زدم از هشت بهشت توی چهارباغ و .....

     

     نمیدونم کی و چه وقت رسیدم به اونجایی که دلم تشنه ی نوشیدن یه جرعه از لب رودخونه ش بود . سلام دادم و رفتم تو . دست به ضریح گذاشته و نگذاشته یکی اومد چسبید بهم که خانم 50 تومان داری بدی به من ؟ من که توی یه فاز دیگه ای بودم . پرسیدم چی؟ دوباره گفت خانم 50 تومان داری بدی به من . تازه دوزاریم اوفتاد . اول کاری یه گدا پیله شدس بمون . با عصبانیت داشتم کیفم رو میگشتم تا پول خورد پیدا کنم . حالا خورد تر از 500 هم پیدا نمیکردم . داشتم دنبال پول خورد میگشتم که یکی پیله شده خانم میخوایی برات روضه بخونم . دیگه اونننننننننننننن روم بالا اومد عرض کردم نخیر . با عصدایی که عصبانیت ازش میبارید . خانم پرسید . حالا چته خانم ؟ در حالی که 200 تومانی رو به زن اولی میدادم . بهشون عرض کردم هیچیم نیست . دست از سر کچل من بر میدارین ؟ ؟ ؟

    سلامی دادم . کمی آرووم تر شدم . عین بچه مودبها رفتم اون روبرو نشستم . راستش مدتهاست که گوش شنوایی جز این امامزاده برای دردهای دلم نیست ............مدتهاست ......

    گفتم ....گفتم . از آنچه تا کنون ندیده بودم . از اون لحظه که پدر با اشک می گفت :.... از آن لحظه ای که مادر با چشمهای بارانی به من که بارانی تر بودم میگفت : تو دیگه چرا اشک میریزی تو که باید ...... به اینهمه چهره ی خسته . ناتوان .گفتم . گفتم از اونهمه صحنه ها که دیدنش هم برام ناباورانه بود . به آدمهایی که اونقدر رنجور و دلخسته بودن که ..... و گفتم از خدایی که در این نزدیکیست ............

     

       میدونی بی پناه شدن . بی پشت و پناه شدن خیلی سخته ...... اینکه احساس کنی درد توی دلت بسیار بزرگتر از ....

       دوستی بهم یاد داده بود که بگو توکل بر خدا و امید به دستهای یاریگر مهدی فاطمه (عج) . اما مگه من معصومم که مهدی فاطمه به همین راحتی بیاد و ........ میدونی انتظار دیدار ازش ندارم . اصلا دیگه انتظاری ازش ندارم . فقط ای کاش ...... پشت و پناه اونهایی میشد که امیدی جز دستهای یاریگر او و مادرش ندارن .

       راستش جلوی مردم حفظ ظاهر هم بکنم . ولی گه گاهی کنترل از دست میدادم . وصل که میشدم . خودم رو رها میکردم .......

    راستش خیلی وقت بود چنین وصالی رو تجربه نکرده بودم تشنه بودم . له له میزدم . سعی در حفظ ظاهر داشتم ولی گاهی ............

         حالا جدی جدی آقاجون ...............

                                                 یا زهرا ..........


    نظرات دیگران ( )